جدول جو
جدول جو

معنی کوس یافتن - جستجوی لغت در جدول جو

کوس یافتن
(رَهْ تَ)
تنه خوردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). صدمه و آسیب دیدن:
ز پای اندرآمد نگون گشت طوس
تو گوئی ز پیل ژیان یافت کوس.
فردوسی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ز رستم بپرسید پرمایه طوس
که چون یافت پیل از تگ گور کوس.
فردوسی.
چنان دان که هر کس که دارد فسوس
همو یابد از چرخ گردنده کوس.
فردوسی.
بزد تند یک دست بردست طوس
تو گویی ز پیل ژیان یافت کوس.
فردوسی.
و رجوع به کوس و کوس خوردن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بُ تَ)
بدون اعانت دیگری چیزی را بدست آوردن
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ دَ)
قوت گرفتن. نیرو گرفتن. توانا شدن: و پادشاهی قوت یافت. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
(رُ کَ دَ)
در چیزی، توفیق یافتن در آن چیز. غلبه. پیروزی. (از آنندراج). برخوردار شدن. به مراد رسیدن. بدست آوردن مطلوب. به آرزو رسیدن:
جهان بر شبه داود است و من چون اوریا گشتم
جهانا یافتی کامت کنون زین بیش مخریشم.
خسروانی.
گرگان را اندر عجم دیواری گرد آن کرده بودند از خشت پخته و اثر آن بجای است و حصاری ساخته و استوار است از بیم ترکان و دیواری بود سخت بلند و از یک سوی تا لب دریای خوارزم برده بودند و ازآن سوی محکم کرده و این از بهر آن کرده بودند که چون ترک به حرب ایشان آمدی از سوی خوارزم بر ایشان گام نیافتی. (ترجمه طبری بلعمی).
جهاندار (افراسیاب) چون بخت برگشته دید
دلیران توران همه کشته دید
بیفکند شمشیر هندی ز دست
یکی اسب آسوده را برنشست
خود و سرکشان سوی توران شتافت
کز ایرانیان کام کینه نیافت.
فردوسی.
نجستم بدین من مگر نام خویش
بمانم بیابم مگر کام خویش.
فردوسی.
کنون یافتم هر چه جستم ز کام
بباید بسیجید کآمد خرام.
فردوسی.
هر کجا باشی تو کام خویشتن یابی مدام
هر کجا گوران بود آنجا بود آب و گیا.
قطران.
به جاه بی اثر او کسی نیابد راه
ز بخت جز به در او کسی نیابدکام.
عنصری.
نیابد مرد جاهل در جهان کام
ندارد بو و لذت میوۀ خام.
ناصرخسرو.
کام خود از بخت خود نیابد هرگز
هرکه ز خلق جهان نجوید کامت.
مسعودسعد.
کس از بیدولتی کامی نیابد
به از دولت فلک نامی نیابد.
نظامی.
نایافتن کام دلت کام دل تست
بس شکر کن از عشق که کامت نرسانید.
خاقانی.
عقل را پرسیدم اندر عهد تو
هیچ دشمن کام یابد گفت این.
سعدی.
نه گیتی پس از جنبش، آرام یافت
نه سعدی سفر کرد، تا کام یافت ؟
سعدی.
زبان در کام کام از نام او یافت
نم از سرچشمۀ انعام او یافت.
جامی.
- کام دل یافتن، مقضی المراد شدن. نایل به امانی و آرزوها شدن:
اگر چه کام دل خویش دیرتر یابی
چو یافته بود آن کام پایدار بود.
قطران.
- کام یافته، به مرادرسیده. مظفر:
صدر وزارت آنچه همی جسته بود یافت
ای صدر کام یافته منت بسی پذیر.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُو شَ گَ دَ)
راه یافتن. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَهْ نَ وَ دی دَ)
کوس کوبیدن. کوس فروکوفتن. کوس زدن. طبل نواختن:
بی آرزوی ملک به زیر گلیم فقر
کوبیم کوس بر در ایوان صبحگاه.
خاقانی.
و آنجاکه کوفت دولت او کوس لااله
آواز قد صدقت برآمد ز لامکان.
خاقانی.
من کوب بخت بینم منکوب از آن شوم
من کوس فضل کوبم منکوس از آن بوم.
خاقانی.
- کوس سفر کوفتن، کنایه از آماده شدن برای کوچیدن:
بال فروکوفت مرغ، مرغ طرب گشت دل
بانگ برآورد کوس، کوس سفر کوفت خواب.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(گِ کَ دَ)
آرامش پذیرفتن. تسکین یافتن: ایشان... وی را بیدار و هوشیار کردندی و آن خشم و سطوت سکون یافت. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
هوا خوردن. فاسد شدن چیزی در مجاورت هوا. (یادداشت مؤلف) ، تصرف کردن هوا در مزاج. (غیاث) :
با دم جان پرور شمشیر عادت کرده ست
از دم عیسی هوا یابددل بیمار من.
صائب
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نصیبی یافتن. بهره ای بردن:
منت ایزد را که رنجم چون صبا ضایع نشد
عاقبت بویی از آن سیب زنخدان یافتم.
صائب (از آنندراج).
و بمعنی دوم نیز ایهام دارد، اول ریاح مطابق است تقریباً با یازدهم خردادماه جلالی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سِ دَ / دِ)
طفلی را گویند که بر سر راه انداخته باشند، (برهان)، بچه ای که از سر راه بردارند، لقیط، (ناظم الاطباء)، یافتۀ کوی، کودکی که وی را در راهی افکنده باشند و کسی او را برداشته و تربیت کند، بچۀ سرراهی، (فرهنگ فارسی معین)، بچۀ سرراهی، منبوذ، ابناءالسکک، لقیط، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، در لغت اسدی آن را مرادف حرام زاده و سند و سنده آورده است ولی معنی اولی آن بچۀ سرراهی است و آن اعم از سند و غیر سند است، مجازاً، حرام زاده، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، حرام زاده، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تکون یافتن
تصویر تکون یافتن
بوجود آمدنبوجود آمدنهست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کام یافتن
تصویر کام یافتن
بارزو خود رسیدن، بمقصود نایل آمدن، متمتع شدن بهره مند گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوچه یافتن
تصویر کوچه یافتن
راه یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
کودکی که وی را در راهی افکنده باشند و کسی او را برداشته و تربیت کند بچه سرراهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوق یافتن
تصویر ذوق یافتن
((~. تَ))
درک کردن، حس کردن
فرهنگ فارسی معین